AhooraAhoora، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

تقدیم به فرشته آسمونیمون

آخ جون شش ماه تموم شد

گل پسرم وارد ماه هفت شدیم این هفته رفتیم با مامانی برات تخت و کمدت رو سفارش دادیم قراره دیگه از اول تیر شروع کنم به چیندن وسایلات راستی سرویس کالسکه و کریر و روروئک و ساک رو هم گرفتیم مشکی و طوسیه ولی عکسشو ندارم سر فرصت عکس می گیرم و می زارم تو وبلاگت . شیطونکم دیگه خیلی تکون هات محسوس شده وقتی ضربه می زنی از رو شکمم هم معلومه ولی بابایی هنوز موفق نشده ببینه هر موقع که حواسمون رو بهت جمع می کنیم تو دیگه تکون نمی خوری شیطون بلا . ویزیت دکتر هم رفتم گفت 5/6 کیلو اضافه وزن نرماله کاش تو این سه ماه باقیمونده هم زیادی تپل نشم و همینجوری پیش برم آزمایش دیابت بارداری هم دادم یکم سخت بود آخه یه بار ناشتا ازمایش خون دادم بعد بهم 50 گ...
8 ارديبهشت 1390

اهورا صاحب سیسمونی می شود

عشقم خیلی شیطون شدی دیگه قشنگ تکوناتو حس می کنم مخصوصا وقتی می رم خونه و حالت ریلکس و آروم دارم قربونت برم تو روز وقتی تو شرکتم کلی برام دلبری میکنی  ولی انقدر سر و صدا و کار هست که نمی تونم باهات ارتباط برقرار کنم اما تو دلم باهات حرف می زنم تو که صدای منو می شنوی؟؟ یه موقعی می گم عجب مامان بدی هستم اصلا استراحت درست حسابی ندارم اما خیالم راحته که جای تو خوبه خوبه .راستی رفتم دکتر می خواست صدای قلبتو بشنوه ولی دوباره نمی تونست تو رو گیر بندازه می گفت وقتی به دنیا آوردمش پوست کله اشو می کنم از بس که شیطونه .مامانی از مکه اومد کلی برات لباس و وسیله خریده عکس چند تاشو برات می زارم آخه خیلی زیادن بعدا که اتاقتو چیدم عکس...
28 فروردين 1390

جوجو خوبی؟؟

جوجوی من اون تو چه خبره جات خوبه عزیزم؟ تو مسافرت پسر خیلی خوبی بودی یعنی همیشه خوبی فقط نمی دونی مامان تو عکس ها چه شکلی افتاده ، وروجک آخه تو با قیافه من چی کار کردی  !! البته تا الان همش سه کیلو وزن اضافه کردم ولی انگار یک کیلوش رفته تو دماغم . وقتی از مسافرت برگشتیم مامان معصوم و خاله اکرم رفتند مکه مامانی قول داده از اونجا برای نوه ی گلش کلی چیزای خوشگل بیاره اینم شرح حالت در 22هفتگی : اكنون كودك درون شما مثل يك نوزاد ولي كمي كوچكتر است. او 27.7 سانتي متر طول و حدود 450 گرم وزن دارد. پوست او تا زماني كه به اندازه كافي وزن اضافه كند چروكيده به نظر مي آيد؛ و موهاي نرمي بنام لانوگو كه سر و بدن او را پوشانده ، قابل ديدن اس...
12 فروردين 1390

سال نو مبارک فینگیل من

لحظه سال تحویل 08:44:27 صبح بود من و بابا بیدار بودیم ولی از بس خوابالوییم از جامون پا نشدیم و همونجوری نیمه خواب و نیمه بیدار بهم تبریک گفتیم . قرار بود صبح بریم مسافرت با خاله زینب اینا و مسعود و امیر عباس اما تا راه بیافتیم ساعت 8 شب شد این دومین مسافرتت هست که داری تو دل مامان می ری . صبح هم به این ترتیب رفتیم عید دیدنی :بالا خونه پدر و مادر بابا ، مامان بزرگ بابا ،مامان بزرگ من ،پسرخاله ی بابا و مامان و بابای من بعدش هم خونه خاله اکرم .پس چرا تکون نمی خوری تنبل خان من می خوام هر چه زودتر حست کنم هر چند انقدر شکم مامان رو قلمبه کردی که دیگه  وقتی همه منو می بینن می فهمن یه تو دلی ناز دارم . ...
2 فروردين 1390